آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

تمام زندگیم پسرم آراد

قصه ی عمو نوروز و ننه سرما

  یکی بود, یکی نبود. پیر مردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه نمدی, زلف و ریش حنا بسته, کمرچین قدک آبی, شال خلیل خانی, شلوار قصب و گیوه تخت نازک از کوه راه می افتاد و عصا به دست می آمد به سمت دروازه شهر. بیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی می کرد که دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هر بهار, صبح زود پا می شد, جایش را جمع می کرد و بعد از خانه تکانی و آب و جاروی حیاط, خودش را حسابی تر و تمیز می کرد. به سر و دست و پایش حنای مفصلی می گذاشت و هفت قلم, از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرک آرایش می کرد. یل ترمه و تنبان قرمز و شلیته پرچین می پوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیسش می زد و فرشش را می آورد ...
28 اسفند 1392

نوروز93

           ارباب خودم سامیلی علیکم   ارباب خودم سرتو بالا کن ارباب خودم منو نیگا کن   ارباب خودم لطفی به ما کن ارباب خودم سامیلی علیکم ارباب خودم اخماتو وا کن   ارباب خودم بزبز قندی ارباب خودم چرا نمی خندی ؟ ارباب خودم این آقا نوروز براتون میخونه این حاجی فیروز حاجی فیروزه، سالی یه روزه، همه می‌‌دونن، منم می‌‌دونم،   عید نوروزه ، عید نوروزه      پیشاپیش عید  نوروز رو به همه ی مامانا و نی نی های گل تبریک میگم.انشالله سالی خوب و پر برکت وسرشار...
28 اسفند 1392

شعر بهاری

آهای آهای بهاره عید اومده دوباره گلهای زرد و لاله روئیده هر کناره بهاره و بهاره بهار صفا میاره بلبل رو شاخه گل گنجشکه رو چناره داره آواز می خونه این آغاز بهاره بهاره و بهاره بهار صفا میاره   ...
28 اسفند 1392

پسر بابایی

  سلام پسر گلم 3روز دیگه مونده به عید 1393 تو هم منتظر نوروز هستی گلم برای خودت مردی شدی ولی یکم از مامان حرف شنوی نداری غذا تو خوب نمیخوری منم دلم میگیره با چه ذوق و شوقی برات غذا درست میکنم تنها چیزی که میخوری تخم مرغه الان فقط با  باباتی یعنی هر جا بخواد بره از دست تو از بس گریه میکنی پشیمون میشه همیشه تو بغل باباتی هر چه میگم لوسش نکن میگه پسرمه دوسش دارم گاهی اینقدر بابایی رو خسته میکنی  که ببینم به زور خودشو سر پا نگه داشته ولی به رو خودش نمیاره  هی میگه بابا پس مامان چی     اونکه خوب و رئوف و مهربونه   بابای منه        چهره خنده رو داره تو خونه   با...
26 اسفند 1392

ورود به 16 ماهگیت مبارک

  عزیز دلم ١٥ ماهگیت تمام شده رفتی تو ١٦ ماهگیت ماشاءاله داری برای خودت مردی میشی عزیزکم خیلی خوردنی شدی دوست دارم همش بغلم باشی و لپهای قشنگتو بکشم و بخورم عزیز مامان امروزها تا ساعت ٣ نصفه شب بیداری مراعات مامانو نمیکنی که صبح باید سر کار باشه ساعت ٣ شب هم به زور تکون دادن تو پتو میخوابونمت الان دیگه تلویزیونم جزء لوازم خوابت شده یعنی که پتو و گوش و دست تو دهنت بماند باید برقها همه روشن و تلویزیون روشن با صدای بلند باشه و دونفر شما رو تکون بدهند اونم جلو تلویزیون تا شما تلویزیون تماشا کنید و کم کم خوابتون ببره بعدم کانالی باید برات بزاریم که تبلیغات داشته باشه و تبلیغاتو ببینی کانالهای دیگه رو دوست نداری به هر حال کلی ناز داری که...
19 اسفند 1392
1